|
پرواز خیالات شباهنگام |
میان سایه و نور،
در مرز باریک واقعیت و رؤیا،
زمزمهای از درون میپرسد:
آنچه حس میکنی، آیا هست؟ یا توهمی شیرین است؟
---
میان درختانی که در سکوت شب، دروغی سبز بر شاخ و برگ دارند،
و آینههایی که چهرهات را نه میشناسند و نه انکار میکنند،
به دنبال صدایی رفتم که روزی از تو بود،
اما حالا، شبیه نسیمیست میان خواب و بیداری.
---
[ادامه دارد ...]
در لابهلای سکوتهای نیمهشب، جایی میان بیداری و رؤیا، گاهی صدایی درونم نجوا میکند؛ نه صدایی از جهان بیرون، بلکه زمزمهای از ژرفای ناخودآگاهم. صدایی که نه مرا میترساند، نه مرا آرام میکند. تنها میخواهد شنیده شود.
در مسیر خودکاوی، آموختهام که ذهن، اگرچه گاه آشفته و گمگشته، اما در حقیقت میتواند پلی باشد بهسوی درک والاتر، نهتنها از خود، بلکه از الوهیتی که در هر ذره از هستی جاریست.
شعری که در ادامه میآید، بازتابیست از این سفر درونی: سفری میان تاریکی و روشنایی، میان توهم و حقیقت، و میان جستجوی آرامش و شور زندگی.
---
✨ بخش ادبی:
میخواهم خاموش باشم، ولی واژه میبارد،
از دهانی که گاه از من نمینماید...
دستم به سویِ آرامش دراز،
اما در مشتام، فقط خلأ میماند.
آیا من زندانی ذهنم هستم؟
یا ذهن من، اسیر من؟
پُر از سؤال، بیپاسخ،
چون کویری، خالی از چشمهسار یقین.
[ادامه دارد ...]